loading...
داستان هاي قرآن
محمدحسين رشيدي بازدید : 58 یکشنبه 10 دی 1391 نظرات (0)

روزی شاگردی از راهب پیر هندو  خواست که درسی به یاد ماندنی به وی دهد.

 

راهب  از شاگردش خواست یک مشت  نمک را داخل یک  لیوان آب بریزد و آن را بنوشد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد.

 

استادپرسید : “مزه اش چطور بود؟ “

 

 

شاگرد جواب داد: “بد جوری شور و تنده، اصلا نمیشه خوردش”

 

پیر هندو  از شاگردش خواست یک  مشت نمک بردارد و او را  همراهی کند.

 

رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست نمک­‌ها را داخل دریاچه بریزد، بعد یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد. و از او خواست تا آن را بنوشد. شاگرد به­ راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید.

 

استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد : ” کاملاً معمولی بود . “

 

پیرهندو گفت:

 

رنجها و سختی­هائی که انسان در طول زندگی با آن­ها روبرو می­‌شود، همچون یک  مشت نمک است و  این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگ­تر و وسیع­‌تر شود، می­‌تواند بار آن همه رنج و اندوه را  به­‌راحتی تحمل کند.

 

 بنابراین: سعی کن که در زندگی یک دریا باشی نه یک لیوان آب.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 185
  • بازدید کلی : 2,811